۱۳۹۷ مرداد ۲۸, یکشنبه

برقص



برقص...
انگار گذشته‌ای نبوده
انگار همه چیز امروز با طلوع آفتاب
از اول شروع شده!
برقص...
انگار امروز
تو تنها زنی هستی که
هیچ کس را در دلش ندارد
و هوا به طرز احمقانه‌ای آفتابیست!
برقص...
انگار مردی که سال‌ها دوستت داشته
از امروز جایش را
به دامنی گل گلی پر چین داده است
تا دلت را شاد کند. #کیوان_میرشاهی

فال



به گمانم انتظار معجزه داشتی
از این فنجان!
میخواستی دستان
زنی زیبا را از گذشته‌ات
بیرون بکشی
از بین...
اسب‌ها
کوه‌ها
خورشیدها
و قهوه‌های ته نشین شده درون فنجانت.
میخواستی
لا به لای رسوبات قهوه
در ته زندگی‌ات
چشمان زنی را ببینی
که فقط نگاهت میکند
لبان زنی که حرف نمیزند
میخندد
می بوسد.
میخواستی کنار بزنی
قهوه را
گذشته‌ را
اسب‌ها را
کوه‌ها را
خورشید را
آنوقت...
دست هیچ کس را نگیری
و خودت را پرت کنی درون فنجان
و کنار زنی که نیست
زندگی کنی!
شاید اینبار تو درون فال
زنی باشی که
میترسد بگوید "دوستت دارد"
و حالا شب‌ها را بیدار است
بس که قهوه میخورد
و‌منتظر مردیست که
پایش از لبه فنجان جا مانده است
به گمانم دلش به رفتن نیست!

خواستم برایت بنویسم

خواستم برایت بنویسم 
که نشد آینده آن چیزی باشد 
که انتظارش را داشتیم
خواستم برایت بنویسم 
که نقشه‌هایمان خراب شد
خواستم بنویسم 
که فردا تو از پنجره 
منتظر زنی هستی که نه شبیه من است 
و نه شبیه هیچ زنی درون رویاهایت
خواستم بنویسم زندگی یعنی 
قبول اتفاقات نه انتخاب خواسته ها!
خواستم بنویسم اما ترسیدم 
زنی با موهای صاف این نامه را بخواند
ننوشتم

شما در صف نانوایی هم بیرحمانه زیبایید!



من آماده‌ام برای دوست داشتنت
در نیمه‌های شب
در بین انبوه روزمره‌گی‌ها
بین گرانی و فساد
و ازدحام تراکنش‌های ناموفق بانکی

من آماده‌ام که دل تنگت شوم
در ساعات اداری
با چشمانی پف کرده

من آماده‌ام که بیشتر از همیشه
حق را به تو بدهم
آرام کنار گوشت بگویم
حق با شماست خانوم محترم، من کمی زیاده خواهم
وگرنه شما...
امروز...
شانه به شانه‌ی من...
و تو بلند بلند بخندی

من آماده‌ام که دوست داشتن کم کم
بین ما ریشه کند و بزرگ شود و‌ جوانه بزند
ببخشید من به عشق اعتقادی ندارم

شما در صف نانوایی هم بیرحمانه زیبایید!