مردی شبها به آرزوهایش فکر میکند و روزها... به دنبال پول برای اینکه شبها بتواند به آرزوهایش فکر کند!
۱۳۹۶ دی ۴, دوشنبه
گذشته
گذشته آدمها تمام نمیشود
از من نخواه از گدشته ات بگذرم
گذشته هرکس برای خودش نیست...
من مردی را دیدم که آینده اش را
گذشته یک زن به نابودی کشاند
و حالا...
مرد شب ها...
زیر لب آرام زمزمه میکند:
"گذشته چرا تمام نمیشود"
۱۳۹۶ خرداد ۲۱, یکشنبه
وقت نبود
وقت نبود
وگرنه از روزهایی میگفتم
که نبودی
از شبهایی که
عکسهایت زیباتر از همیشه
لبخند میزنند
و انگار مردی پشت دوربین
از دوست داشتنی میگفت
که من بلد نبودم
وقت نبود
وگرنه از جنگ صلیبی
بین خودم و خاطراتت میگفتم
از انتحاری مردی که چیزی
برای از دست دادن نداشت
و خودش را درون زندگی خودش
در حین مرور خاطراتت منفجر کرد
از تنهایی مردی که
در ازدحام جمعیت
به دنبال تو میگشت
و هر شب بی نتیجه
به عکسهایت خیره میشد
وقت نبود...
باید برای آخرین بار نگاهت میکردم!
#کیوان_میرشاهی
Telegram: t.me/zane_mardom
وگرنه از روزهایی میگفتم
که نبودی
از شبهایی که
عکسهایت زیباتر از همیشه
لبخند میزنند
و انگار مردی پشت دوربین
از دوست داشتنی میگفت
که من بلد نبودم
وقت نبود
وگرنه از جنگ صلیبی
بین خودم و خاطراتت میگفتم
از انتحاری مردی که چیزی
برای از دست دادن نداشت
و خودش را درون زندگی خودش
در حین مرور خاطراتت منفجر کرد
از تنهایی مردی که
در ازدحام جمعیت
به دنبال تو میگشت
و هر شب بی نتیجه
به عکسهایت خیره میشد
وقت نبود...
باید برای آخرین بار نگاهت میکردم!
#کیوان_میرشاهی
Telegram: t.me/zane_mardom
۱۳۹۶ فروردین ۲۷, یکشنبه
دستان تو آلوده به گذشته است
زنی چنگ میزند
به آینده
به زندگی
به تنهایی
مردی از گذشته
دامن زن را گرفته است!
رد انگشتانش روی زندگی زن افتاده است و
همه جا را کثیف کرده
چشمانش را تنگ میکند
پرانتز لبانش را میبندد
و چهرهای معصوم به خود میگیرد
چقدر تلاش زن احمقانه به نظر میرسد
وقتی مدام پشت سرش را نگاه میکند
و رد انگشتان مرد را تمیز میکند
بانو... چیزی از گذشته
با حرف زدن و منطق درست نمیشود
باید کمی بیرحم باشی و خیلی خودخواه
۱۳۹۶ فروردین ۲۶, شنبه
مردان مادران زمختی هستند با بوی عرق
کدام مردی را دیدهای
که با رویا و آرزو زندگی کند و لبخند بزند؟
کدام مرد را دیدهای
که شبها به آرزوهایش فکر کند؟
کدام مرد
درون خیابان
ماشین
سیگار به لب
خیس عرق
را دیدهای که همه چیز را برای خودش بخواهد
پولهایش را جمع کند و به آرزوهایش رنگ واقعیت ببخشد؟
مردان بجای پروراندن رویا
مجبورند سعی کنند زندگی کنند!
۱۳۹۶ فروردین ۵, شنبه
جای نبودنت روی زندگیام کبود شده
رفتنت ناگهانی بود
زنی در دلم رخت میشست قبل از رفتنت
و مردی از همه چیز میترسید درون دلم!
رفتنت ناگهانی بود اما دروغ چرا؟!
مگر میشود تو ناگهان مهربان شوی و آدم شک نکند؟
مگر میشود لبخند بزنی و آدم فکر کند همه چیز طبیعیست؟
مگر میشود تو آغوشت را برای من باز کنی و آغوشت بوی رفتن ندهد؟
اما با اینحال رفتنت درد داشت
مثل رفتن پدربزرگ بعد از سال ها بیماری
مثل رفت سربازی در جنگ
مثل رفتن مادری که سرطان داشت
و مثل رفتن فاحشهای که ایدز داشت
رفتنت را هم من میدانستم هم خودت
اما حالا جای نبودنت روی زندگیام درد میکند
۱۳۹۵ اسفند ۲۹, یکشنبه
و من عاشق بوی قورمه سبزیهای تو هستم
شاید باورت نشود اما من...
زنی را دیدهام که با چشمانی تیره مهربان بود!
زنی که موهایش را نبافته بود
اما درون موهایش زندگی نشسته بود و سیگار میکشید
زنی که از عشق متنفر بود
اما دوست داشتن را بهتر از ما میفهمید.
من زنی را دیدهام
که خاص نبود
عاشق روزمرهگیهای زندگیاش بود
عاشق زود خوابیدن
عاشق سریالهای ترکی
آهنگهای شاد و قر دار
زنی که بدون آرایش هم زیبا بود
اما عاشق زنانگی اش بود
عاشق رژ لبش
زنی که با چشمانش ناز میکرد
با سکوتش قهر میکرد
با خوردنش با خودش لج میکرد
زنی که افتخارش پختن قورمه سبزی بود
شاید باورت نشود اما
آدمها با انچه درون شعرها
داستانها
عکسها هستند
خیلی فرق میکنند!
زنانی هستند که خودشان هستند و
دوست ندارند مانند زنان همیشه خندان بدون درد درون عکسها شوند
زنانی که صبحها کار میکنند و شبها دخترشان را آماده خواب میکنند
۱۳۹۵ اسفند ۲۵, چهارشنبه
دست ما نبود!
۱۳۹۵ اسفند ۲۲, یکشنبه
در من، منیست که با این من میسازد!
۱۳۹۵ اسفند ۱۸, چهارشنبه
مردی که از بیابان لذت میبرد مریض بود
تنهایی سفر کردن در جادههای سرسبز شمال عالیست! توقفهای کوتاه، نفسهای عمیق و نسیم خنک... همه چیز رنگ زندگی و آزادی دارد صدای بلند آهنگهای قدیمی و خاکسترهای تکانده شده بر روی شلوار و... عقربه سرعت که انگار زیادی طرفدار قانون است اصلا انگار هیچ عجلهای برای رسیدن نداری زمان را با سرعت کم میکُشی! تا اینکه آدم میرسد به جادههای بیابانی و برهوت... تنهایی کارت ساخته است تنهایی تمام زورت را جمع میکنی و میگذاری روی پدال گاز... عجله میکنی و هوا دیگر رنگی ندارد آنوقت دلت یک نقشه خوان میخواهد... کسی که سیگارت را روشن کند، هر از گاهی برای آنکه خوابت نبرد لبانش را روی لبانت بگذارد... زندگی دقیقا مانند سفر در جادههای سبز و بیابانی ست و من مرد جاده های بیابانی بدون نقشه خوانم.
اشتراک در:
پستها (Atom)