۱۳۹۶ فروردین ۵, شنبه

جای نبودنت روی زندگی‌ام کبود شده



رفتنت ناگهانی بود
زنی در دلم رخت میشست قبل از رفتنت
و مردی از همه چیز میترسید درون دلم!
رفتنت ناگهانی بود اما دروغ چرا؟!
مگر میشود تو ناگهان مهربان شوی و آدم شک نکند؟
مگر میشود لبخند بزنی و آدم فکر کند همه چیز طبیعیست؟
مگر میشود تو آغوشت را برای من باز کنی و آغوشت بوی رفتن ندهد؟ 
اما با اینحال رفتنت درد داشت
مثل رفتن پدربزرگ بعد از سال ها بیماری
مثل رفت سربازی در جنگ
مثل رفتن مادری که سرطان داشت
و مثل رفتن فاحشه‌ای که ایدز داشت
رفتنت را هم من میدانستم هم خودت
اما حالا جای نبودنت روی زندگی‌ام درد میکند


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر